سفارش تبلیغ
صبا ویژن
چشم زخم راست است و افسون راست ، و جادوگرى حق است و فال نیک درست و فال بد نه راست ، و بیمارى از یکى به دیگرى نرسد و بوى خوش بیمارى را بهبود دهد ، و عسل درمان بود . و سوارى و نگریستن به سبزه درمان بیمارى . [نهج البلاغه]
 
چهارشنبه 95 خرداد 12 , ساعت 4:0 صبح

 

برای دریافت پروژه اینجا کلیک کنید

  مقاله زندگی‌نامه و بررسی آثار فرانسیس بیکن فایل ورد (word) دارای 50 صفحه می باشد و دارای تنظیمات و فهرست کامل در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است

فایل ورد مقاله زندگی‌نامه و بررسی آثار فرانسیس بیکن فایل ورد (word)   کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه  و مراکز دولتی می باشد.

این پروژه توسط مرکز مرکز پروژه های دانشجویی آماده و تنظیم شده است

توجه : توضیحات زیر بخشی از متن اصلی می باشد که بدون قالب و فرمت بندی کپی شده است

 

بخشی از فهرست مطالب پروژه مقاله زندگی‌نامه و بررسی آثار فرانسیس بیکن فایل ورد (word)

مقدمه   
فصل اول
زندگی‌نامه فرانسیس بیکن   
فصل دوم
اکسپرسیونیسم در آثار بیکن   
تجزیه و تحلیل آثار  
الف- تابلوی دوشقه گوساله   
ب- سلف پرتره‌ها و پرتره‌ها   
ج- سوئینی مبارز   
فصل سوم
نتیجه‌گیری   
فهرست منابع   
گزارش کار عملی   
تصاویر کار عملی   

بخشی از فهرست مطالب پروژه مقاله زندگی‌نامه و بررسی آثار فرانسیس بیکن فایل ورد (word)

1-    آرناسون، تابستان 1375، هنر مدرن، مصطفی اسلامیه، چاپ اول

2-    پاکباز روئین، سال 1378، دایره المعارف هنر، فرهنگ معاصر

3-    دادی ادوارد، سال 1385، آخرین جنبش‌های هنری، دکتر علیرضا سمیع‌آذر

4-    گاردنر هلن، سال 1384، هنر در گذرزمان، محمد تقی فرامرزی، چاپ نقش

5-    گفتگوی دیوید سیلومتر با فرانسیس بیکن، سال 1386،‌شروین شهامی، پورچاپ اول، چاپ و نشر نظر

مقدمه

      “اما بی شک شاخص ترین نقاشی شکل گرای انگلیسی و به واقع یکی از نامدارترین هنرمندان معاصر اروپایی، فرانس بیکن[1] (92-1909) است. بیکن انگلیسی در کنار بالتوس[2] فرانسوی (متولد 1908) سرآمد نقاشان معاصری هستند که توانستند ادراک و ذهنیت نوگرای اروپایی را با زبانی تصویری- یا فیگورایتو- در آثارشان بیان کنند. این دو نقاش با شخصیتی عجیب و حدیث نفس اندوهگین خود، در کار هنری شباهت هایی داشتند.  اهمیت کار بیکن در سازشی بود که او بین نقاشی شکل نگار سنتی و نقاشی مدرن برقرار کرد و آن را به درجات مختلف در آثارش متجلی ساخت. در قیاس با بسیاری از هنرمندان و براساس استاندارد نقد مدرن، بیکن را باید چهره ای به شوق سنتی قلمداد کرد. او همواره با مواد قدیمی کار کرده (رنگ روغن بر روی بوم) و همیشه چارچوب های سنتی را در کارش رعایت می نمود. اما از سوی دیگر از روش های مرسوم و کهنه نیز به طور جدی فاصله می‌گرفت.”[3]

زندگی‌نامه

     “فرانسیس بیکن (نقاش انگلیسی،1909- 1992). به سبب شیوه مستقل و شخصی اش در تجسم وضعیت فاجعه آمیز انسان مدرن، یکی از شاخص ترین اکسپرسیونیست[4] های معاصر به شمار می آید

او در دابلین به دنیا آمد ولی از جوانی در لندن اقامت گزید (1925). چند سالی را در برلین و پاریس گذرانید. نخست، به عنوان متخصص طراحی داخلی بنا کار مشغول شد، سپس، بدون آموزش رسمی، راه نقاشی را پیش گرفته، (حدود1930) در مدت بیش از ده سال فعالیت، و ارائه آثارش در چند نمایشگاه نتوانست چندان موفقیتی کسب کند. ولی با اثر بحث انگیزی تحت عنوان مشقهای سه گانه از پیکرها برای موضوع تصلیب (1944)، به جایگاهی بلند در نقاشی اروپا دست یافت.”[5]

“در مورد بیکن این واقعیت عمدتاً عبارت است از وحشت، انزوا و اضطراب، دیدار از نمایشگاه مجموعه آثار بیکن به احتمال زیاد تجربه ای ناراحت کننده است. او در طول زندگی هنری اش تحولاتی را در شیوه کارش تجربه کرد همانند “تابلوهای پیشوایان نجواگر” و “مردان تاجر” که برای بیکن شهرتی جهانی به همراه داشتند. این آثار از لحاظ تجربه هنری راه را برای تصاویر سخت تر، بی پرواتر و از جهانی آزار دهنده تر در کارهای بعدی او باز کردند. تصاویر تخریب شده ای از آدم های از ترس به خود پیچیده در اتاقی روش (تصویر­شماره1،­صفحه­ی22) و در لوای درخشندگی حیرت انگیزی که هم می تواند بیانگر کیفیت مجلل و لوکس زندگی اشرافی باشد و هم ممکن است اتاق گاز محکومان قلمداد شود. این تصاویر صرفاً حاکی از انزوای انسان معاصر نبوده، بلکه بدبختی و نکبت او را نیز برملا می سازد و گویی برهنگی شخصیت های آثار بیکن آخرین گواه بر این ادعاست

هنر مستحکم، ثابت قدم و در عین حال لطیف بیکن بی شک یکی از تجربیات مهم میانه قرن بیستم است. آثار او هم تماشاگران و هم همتایان هنرمند وی را تحت تأثیر قرار داده است. اما باید اعتراف کرد که از پی آمد همه این تأثیرات چیزی به اسم «مکتب بیکن» هرگز، هیچ کجا-  حتی در انگلستان- ظهور نکرد! طرز تلقی و نگرش که او در آثارش مطرح ساخت، در تحلیل نهایی تعلق او به هر جنبش هنری را منتفی می سازد.”[6]

 ”در واقع من در دوبلین متولد شدم در یک خانه سالمندان جایی که زندگی می کردیم خانه ای بود به نام کنی کورت، نزدیک شهر کوچکی به نام کیلوکن در ایالت کیلدر تا پیش از شروع جنگ جهانی اول آن جا بودیم و من هنوز پنج ساله نشده بود. پدرم به اداره جنگ رفته و ما آمدیم لندن، در وست بورن تریس

یادم می آید وقتی خاموشی بود آن ها پارک را با چیزی فلورسنت مانند، با آب پاش اسپری می کردند تازپلین ها فکر کنند آن جا لندن است ورودی پارک بمب بیاندازند که اصلاً عمل نکرد. بنابراین زمان جنگ این جا بودم. خیلی زیاد بین انگلیس و ایرلند در حرکت بودیم. بلافاصله پس از جنگ پدرم خانه ای با نام فارم لی در ابی لیکس در ایالت لیکس خرید آن را از مادربزرگم – مادر مادرم خریده می شود گفت او زنی غیر عادی بود که مدام خانه عوض می کرد. رابطه ای عجیب و غریب با پدر بزرگم داشت: فکر می کنم پدربزرگم از او خیلی بدش می آمد اما با این وجود همیشه خانه عوض می کردند. فارم لی خانه بسیار زیبایی بود که اتاق های عقبی اش همه گرد و انحنادار بودند: کسی نمی داند ولی شاید به همین خاطر باشد که من در سه لته همیشه زمینه را انحنادار می کشم. بعد، از یک خانه به خانه دیگر رفتیم. به دلایلی پدرم و مادرم هیچ وقت از جایی که بودند راضی نبودند. بنابراین به انگلیسی برگشتند- به جایی به نام لینتون هال در مرز گلوستر شایر و هیرفورد شایر که خیلی هم طول نکشید و دوباره به ایرلند برگشتیم

بیکن: مدت کوتاهی به مدرسه ای به نام دین کلوز در چلتن هم رفتم. مدرسه عمومی کوچکی بود که آن را دوست نداشتم. مدام فرار می کردم برای همین مرا از آن جا برداشتم. فقط حدود یکسان آن جا بودم. بنابراین تحصیلات بسیار محدودی داشتم. وقتی شانزده ساله بود مادرم برایم مقرری تعیین کرد. او در کارخانه استیل فرث کار می کرد، فکر می کردم روی چاقو مارک اش را دیده باشید. برای من هفته ای سه پاوند تعیین کرد که آن روزها کافی بود. به لندن آمدم و بعد به برلین رفتم. وقتی آدم جوان است همیشه به او کمک می کنند چون وقتی جوان هستی همه دوستت دارند. من با کسی رفتم در هتل اولن بمانم. عالی ترین هتل بود. همیشه صبحانه را که روی چرخ می آوردند چرخ دستی فوق العاده ای را به یاد می آورم با گردن قوهایی که از چهار طرفش بیرون آمده بود. زندگی شبانه برلین برای منی که مستقیم از ایرلند آمده بودم بسیار هیجان انگیز بود. ولی خیلی در برلین نماندم. مدت کوتاهی به پاریس رفتم و آن جا نمایشگاهی از پیکاسو در رزنبرگ دیدم. در آن لحظه فکر کردم، خبه من هم سعی می کنم نقاشی کنم

خب، ارتباط من با پدر و مادرم هیچ وقت خوب نبود. با هم هیچ وقت جور نبودیم. از این ایده که ممکن است هنرمند شوم وحشت کرده بودند. می گفتند هیچ وقت نمی توانی خرج زندگیت را از هنرمند بودند در بیاوری، هیچ شانسی در آن نیست، بنابراین کاملاً مخالف بودند. نمی توانم بگویم در خانه زندگی خوشی داشتم. دو برادر و دو خواهر داشتم. یکی از برادرهایم به رودزیا رفت و به نیروی پلیس پیوست. وقتی رامبری طغیان کرد آن ها را فرستاده بودند آن جا مریض شد، کزاز گرفت و مرد. برادر کوچکم هم خیلی زود مرد. یادم می آید تنها وقتی که پدرم از خودش احساساتی نشان داد وقتی بود که برادر کوچک ام مرد. واقعاً خیلی خیلی عاشق برادرم بود. ولی من اصلاً ارتباطی با پدرم نداشتم. او من و این ایده که می خواستم هنرمند بشوم را دوست نداشت می بینید. چنین سنتی در خانواده ما اصلاً وجود نداشت و آن ها فکر می کردند رفتار پسرشان عجیب غریب است که می خواهد هنرمند شود. حقیقت این است که این ماجرا سال ها قبل از این بود که به طور مستمر شروع به نقاشی کنم. همه نوع شغلی داشتم. سعی کردم یک نوع تندیسی یاد بگیرم، خب، مسلماً من شیوه مخصوص به خودم را ابداع کردم. در اداره های مختلف بودم و در یک عمده فروشی در خیابان لهستان هم کار می کردم که فقط باید تلفن جواب می دادم و همین. شش یا هفت ماه هم پیشخدمت بودم. می بایست ساعت هفت صبح آن جا بودم تا صبحانه رئیس را بدهم. نمی شود گفت که خیلی کارخانه کردم. کار را تحویل دادم و از آن جا آمدم بیرون باید ساعت هفت بعدازظهر هم بر می گشتم تا شام مختصری آماده کنم. او جایی مشاور حقوقی بود، نمی دانم کجا. همیشه یادم هست وقتی به او اعلام کردم دیگر کار نمی کنم به کسی گفت: «نمی دانم چرا می خواهد برود او هیچ کاری نمی کند. من آشپز خوبی بودم چون مادرم دست پخت خیلی خوبی داشت و من نسبتاً از او یاد گرفته بودم. این ها یک سری از کارهای من بود. وقتی جنگ شروع شد به دلیل آسم از ارتش معاف شدم: در خانواده ما ارثی است و من همیشه آسم را داشتم. معاف شدم، احتمالاً فکر کردند باید تا آخر عمر به من مقرری بدهند. مرا در سرویس رزرو گذاشتند و آسم من آن قدر شدید بود که بیرونم آوردند. بنابراین بعد از آن دیگر خودم بودم و خودم و بعد سال های 44-1943 بود که واقعاً شروع به نقاشی کشیدن کردم. تا قبل از آن هیچ چیزی واقعاً مشغولم نکرده بود.”[7]

 ”این که بیکن چطور این کار را می کرد- این که به افراط گاهی چهارده ساعت در روز می نوشید و از یک کلوپ به کلوپ دیگر می رفت و امتیازش را با منگی از توان می انداخته و بعد روی روند پرخطر آوردن یک چهره به صحنه وجود تمرکز می کرد هنوز به صورت یک راز باقی مانده است. بیکن خودش وانمود می کرد که با خماری پیش از نوشیدن خوب نقاشی می کند. به دوستان منگ و رنگ پریده اش که همراه او استقامت به خرج می دادند اعلام می کند: ذهن من پس از آن بعدازظهرها مثل الکتریسته جرق جرق صدا می کند. گاهی با گونه های گل انداخته، انگار که در آخرین پایگاه شبانه لندن نوشداروی خالص نوشیده باشد اضافه می کند فکر می کنم نوشیدن مرا آزادتر می کند. حتی دکتر او که یکی از دوستان نزدیکش بود و در مزاج و خمیره او موشکافی می کرد فقط می توانست به طبع و طبیعت او و توانایی اش در متابولیزه کردن بسیار سریع الکل اشاره کند. حالا شیمی این قضیه که نوشیدن را برای بیکن به انرژی خلاقه تبدیل می کرد چه بود،     نمی دانیم، این رژیم برای او خوب کار می کرد. پس از بدترین افراط ها حدود ساعت شش از خواب بیدار می شد و تا نیمه های روز نقاشی می کرد و بعد دوباره به کلوپ های خصوصی سوهو می رفت. از آن جا که دوست داشتنی و دست و دل باز بود همیشه دوستان زیادی داشت که آن ها را به غذاهای گران دعوت می کرد و یا در یکی از کلوپ های مورد علاقه اش به قمار می پرداخت و بعد کمی مانده به طلوع آفتاب با آخرین تا کسی به خانه می رفت تا پس از نگاهی به آخرین بوم اش دو سه ساعت خواهد بود

این روال تنبیهی از اوائل فعالیت بیکن برقرار بود و در سنین پیری هم با جدیت تقریباً یافت کشانه ای به آن چسبید او یک بار در یکی از جمع هایشان لیوانش را بالا آورد و گفت: باید همیشه در همه چیز منضبط باشی، حتی در سبکسری. و تاکید کرد از همه بالاتر در سبکسری. با این وجود دوره هایی وجود داشت به خصوص وقتی نمایشگاه جدیدی در شرف برپایی بود- که بیکن به ندرت استودیواش را ترک می کرد، مگر برای ملاقات های بسیار ضروری چنین دورانی با کناره گیری از جمع خبر داده می شد: بی میلی به بیرون رفتن های شبانه و با عذرخواهی گفتن عبارتی مثل این موضوع این است که به دلایلی شدیداً دلم می خواهد کار کنم. و بعد تک گویی های سرگردان    بی تفاوت و به هم ریختگی های خطرناکی که بیکن از آن ها لذت می برد، جایش را به عزمی پولادین برای تکمیل تصاویری می داد که در ذهن داشت و قول داده بود تا تاریخ معینی آن ها را آماده کند. برای این که چنین قرارهایی یادش بماند از طرحی مقدماتی پیروی می کرد. روی دفتر طراحی یا گاهی روی کاغذهای یادداشتی که کلوپ های شبانه برایش می فرستادند، عنوان های کوتاهی از نقاشی هایی که قرار است بکشد یادداشت می کرد. مثل فیگور در رختخواب مردی که در امتداد خیابان راه می رفت و گاهی اوقات ساده ترین طرح ممکن از کلیت نقاشی، یادداشت را همراهی می کرد. اگر کار خوب پیش می رفت بیکن یک نقاشی کامل را ده روزه تمام می کرد در عرض یک ماه یک سه لت آماده می شد. معمولاً روند این طور بود که شروع اشتباهی داشته باشد و ایماژ تا حدی از دست می رفت، که در این صورت کار را متوقف می کرد و نقاشی را از بین می برد

پس از تمام کردن سه لت ممکن بود مدتی استراحت کند و برنامه همیشگی اش دربارها را ادامه دهد و احتمال داشت پیامدهای فاجعه آمیزی داشته باشد. چون با حال بد دیروقت از کلوپ برمی گشت و احساس می کرد که شاید بتواند یک نقاشی را که اخیراً تمام کرده کمی جلوتر ببرد و صبح که بیدار می شد می دید که زیاده روی کرده و تصویر کاملاً نابود شده است. در نتیجه در سالهای بعد، بلافاصله پس از این که بیکن نقاشی را تمام می کرد فروشندگان آثارش آن را از استودیو خارج می کردند

در طی این دوران تمرکز شدید، بیکن تصمیم می گرفت که اصلاً ننوشد. صندوق های شامپاین و شراب کهنه که دوستداران و مجموعه داران آشنا با ذائقه او برایش می فرستادند، باز نشده باقی   می ماندند تا این که روزی کار تمام شود و دوستی آن جا بیاید.”[8]

“بیکن در نیمه اول زندگی حرفه ای اش بسیار در حرکت بود و اغلب آدرس اش را پس از چند هفته عوض می کرد و هیچ وقت بیش از یک یا دو سال جایی ماندگار نمی شد. دامنه استودیوهایی که می شناسیم از چلسی و کنز نیگتون جنوبی به باترسی و بعدها به ایست اند می رسد. گاهی هم خارج از لندن در جاهایی مثل پترزفیلد در همپشایر. در برخی موارد بیکن به کلی انگلستان را ترک می کرد و شهرهایی نظیر مونت کارلو، پاریس و تخبیر در مراکش را انتخاب می کرد

مسلماً درجه ای از پایداری- مکانی ثابت و صورت ظاهری از کار پیوسته- برای هر نوع خلاقیت ضروری است. خصوصاً برای نقاشان از آن جا که کارشان بسیار زیاد به نور، فضا و داشتن دامنه مشخص از لوازم وابسته است، ضروری است. این که چگونه بیکن با این همه مهاجرت می توانسته کار کند همان قدر سوال برانگیز و عجیب است که با حادترین وضعیت اغتشاش زندگی خصوصی و خوشگذرانی، می توانست نقاشی کند

دلیلش این است که در عوض تمام بی ثباتی های آشکار، اراده ای بسیار قوی داشت. با وجودی که این سرگردانی ها و بی نظمی ها خدشه ای به نیروی محرک او برای نقاشی کردن وارد نمی کرد، اما کمبود یک استودیوی ثابت روی او فشار می آورد

سه طرح فیگور بر پایه تصلیب که نخستین شاهکار بیکن بود در اولین مکان ثابتی که پس از بیست سال در آن استقرار یافت، کشیده شد.(تصویر شماره2، صفحه­ی23)

استودیویی در کنزینگتون جنوبی گرفته. مدتی آن جا را با دایه پیرش که از مادر به او نزدیکتر بود و اریک هال مردی با همسر و دو فرزند که خانواده اش را به خاطر زندگی با بیکن رها کرد، شریک احساس شد. این رابطه سه نفره برای او بسیار مناسب بود. این دو که از نظر سنی از او بزرگتر بودند جای والدینش را گرفتند. او که مادری خود محور و پدری مقرراتی داشت، این رابطه به او کمک کرد تا مقادیری از عقده های کودکی اش را التیام ببخشید و در سایه این خانواده تصاویری از خشونت تولید کرد که هرگز پیش از آن در هنر انگلیسی دیده نشده بود

زمانی فکر می کردیم موسیلینی را می بینیم که مقابل جماعتی ناپیدا نطقی آتشین می کند حالا خاطره سرگرد بیکن پدر نظامی و غیر قابل تحمل هنرمند را تشخیص می دهیم که با تاثیرات روح پاپ معصوم دهم ولاسکوئز، فریاد مادر در نقاشی قتل عام معصومین و پرستار ایزنشتاین در رزمناو پوتمکین و همچنین عکس های بیماریهای دهان ترکیب شده اند

گراهام ساتراند نقاش، یک دوست نزدیک و مشاور که بیکن او را در دوران جیره بندی پس از جنگ برای شام به صرف اسپاگتی سیر و گردو دعوت کرده بود، استودیوی او را چنین توصیف می کند: فضای بزرگ آشفته ای که کاسه سالاد آغشته به رنگ بود و روی نقاشی ها سالاد. اتاق اصلی که نورش را در روز از سقف و شب ها از دو لوستر بزرگ می گرفت، ترکیبی بود از شکوه رنگ باخته و آشفتگی ارادی که بیکن آن را برای فضای خانه ترجیح می داد. شاید اراده ای در جهت عکس تجربه هایش در طراحی داخلی قرار بود که چیزی به جز استودیو نباشد. چند تکه کاناپه مخمل که کنار دیوار چیده شده بود و در مرکز فقط لوازم کار و آخرین نقاشی هایش. دلنشینی این استودیو خیلی طول نکشید. وقتی جسد لایت فوت، دایه محبوبش در سال 1951 در هشتاد سالگی از دنیا رفت، دنیای بیکن فرو ریخت. اریکه هال پیشتر آن جا را ترک کرده بود، چون بیکن، دیگر        نمی خواست رابطه نزدیک را با او ادامه دهد و تمام آن حس استقرار دوست داشتنی رو به  اتمام بود. بیکن با رها کردن استودیو اش از اتاق های اجاره ای به آپارتمان های قرضی می رفت این سرگردانی و نیز درگیری های درونی و غم مرگ دایه او را از استراحت باز می داشت. بیکن از هر زمانی بیشتر آمادگی این را داشت که نقاشی هایی که کوچکترین اشکالی در آن ها می دید نابود کند. با این حال برخی از تسخیر کننده ترین ایماژهایش- مثل فیگورهای برهنه در رختخواب و 1953) و بدن میان علفزار (1954) مربوط به همین دوران است

ریس میوز، مرکز بی تحرک جهانی چرخان

[1]- Francis Bacon

[2] – Balthus

[3]  - آخرین جنبش‌های هنری، قرن بیستم، ادوار دادسی، اسمیت ترجمه: دکتر علیرضا سمیع آذرسان، 1385، صفحه 86

[4] – EXPRESSIONISM

[5] – هنر دایره المعارف، رویین پاکباز، سال 1378، فرهنگ معاصر

[6]  - آخرین جنبش های هنری، پیشین ، صفحه 78

[7]  - گفتگوهای دیوید سیلوستر با فرانسیس بیکن، ترجمه شروین شهامی، پورچاپ اول، چاپ و نشر نظر، تهران سال 1386، صفحه 145 و 147

[8] – گفتگوهای سیلوستر بابیکن همان صفحه 169 و

 

برای دریافت پروژه اینجا کلیک کنید

لیست کل یادداشت های این وبلاگ